تاریخ یهود پس از وفات حضرت سلیمان
حکومت حضرت داوود و سلیمان علیه السلام حدود هشتاد سال به طول انجامید که به آن می توان نام «عصر طلایی» را اطلاق کرد؛ چرا که سرزمین فلسطین، بیش از فتوحات اسلامی، تحت پرچم عدل و توحید و ایمان قرار گرفت. ارتحال حضرت سلیمان علیه السلام در سال 923ق.م. بود که پس از آن مرحله دوم فرمانروایی پادشاهان فرانسه می رسد که بر سرزمین فلسطین (مملکت سلیمان علیه السلام) حکومت کردند و به نوبه خود به دو دولت جدای از یکدیگر و در بیش تر اوقات، دشمن نسبت به هم تقسیم می شود که هر دو اغلب از فساد داخلی، ضعف نظامی، ناکارآمدی سیاسی و نفوذ خارجی رنج می بردند.
پس از وفات حضرت سلیمان علیه السلام پسرش «رحبعام» خود را به عنوان پادشاه بنی اسرائیل اعلام کرد و لذا دو قبیله (سبط) از قوم یهود، یعنی: قبیله «یهودا» و قبیله «بنیامین» که در منطقه جنوبی و در اطراف شهر «اورشلیم» (قدس) اقامت داشتند، با او بیعت کردند. آن گاه «رحبعام» رهسپار شهر «شکیم» یا «شکین» شد تا از بقیه اسباط و قبایل بنی اسرائیل برای خود بیعت بگیرد. بزرگان و مشایخ آنها دور او جمع شدند و خواستند نرمش و گذشت را در حکومت خود در پیش گیرد، و قساوت و خشونت را رها کند، در حالی که او طبع تند و خشنی داشت، لذا پاسخ تندی به آنها داد و تهدیدشان کرد که: «من شما را به کیفر و عقوبت خواهم رساند.» در این جا بود که اسباط او، قبایل دهگانه بنی اسرائیل، اعلام تمرّد و نافرمانی کردند و از بیعت با «رحبعام» سرباز زدند. در نهایت آنان (ده قبیله) با هم توافق کردند که «یربعام» از قبیله «أفرایم» پادشاه آنان باشد، و مملکت خود را «اسرائیل» نامیدند، و شهر «شکیم» را به عنوان پایتخت خود، سپس «ترزه» و پس از آن «سامره» را به مثابه پایتخت خود انتخاب کردند، و این گونه بود که مملکت بنی اسرائیل بعد از وفات حضرت سلیمان علیه السلام به دو بخش تقسیم شد:
الف: مملکت «یهودا» در جنوب که پایتخت آن همان «اورشلیم» (قدس) بود، و اولین پادشاهان آن «رحبعام» بود که پس از او 20 پادشاه دیگر فرمانروایی کردند و این فترت، حسب روایات اسرائیلی، بین سالهای 923 تا 586ق.م. بود، که همین امر به عنوان منبع اصلی تثبیت سالهای حرکت بنی اسرائیل شمرده می شود، از این رو با احتیاط و دقت فراوان مورد استناد قرار می گیرد، چون منابع و مستندات دیگری وجود ندارد تا امکان مقایسه، تحقیق و تطبیق وجود داشته باشد. در ضمن آخرین پادشاه مملکت «یهودا» در جنوب «صدقیا» بود که توسط بخت النصر» بابلی شکست خورد و سرنگون شد.(1)
ب: مملکت «یربعام» در شمال که پایتخت آن، در زمانی طولانی شهر «شکیم» بود، پس از او 19 پادشاه دیگر حاکم شدند، که این فترت از سال 923 تا 722 ق.م. ادامه داشت، البته دایرة المعارف انگلیس (بریتانیکا)، این دوره را دوره افتضاح و حقارت مملکت دنباله روها (ذیلیین)، آخرین پادشاه این سلسله «هوشع بن أیله» بود که در عصر او، پادشاه آشوریان موسوم به «سرجون دوم» او را ساقط و سرنگون کرد.(2)
لازم به یادآوری است که مملکت شمالی بنی اسرائیل از نظر مساحت جغرافیایی و نرخ جمعیتی 72 درصد کل مملکت بنی اسرائیل را تشکیل می دهد، از این رو نمی دانم چرا دایره المعارف (بریتانیکا) آن را در قیاس با مملکت جنوبیها (یهودا) به عنوان مملکت پیرو و دنباله رو دانسته اند؟!
البته از طریق مطالعه و بررسی تاریخ بنی اسرائیل در دوره بعد از ارتحال حضرت سلیمان علیه السلام، می توان به نتایج مختصری نسبت به اوضاع سیاسی، نظامی، اجتماعی و دینی در این دو دولت (جنوبی، به پایتختی «اُرشلیم»، و شمالی به پایتختی «شکیم») رسید، و به این نکته پی برد که این دو دولت دائم در جنگ و نزاع و کشمکش بودند، تا آن جا که کارشان به این وضع رسید که هر کدام از آنها به یک دولت خارجی دیگر تکیه می کرد تا آن دیگری را از بین ببرد.
در عین حال تاریخ روایت می کند که یکی از فراعنه مصر به نام «شیشنق» به سال920 ق.م. به مملکت یهودا (جنوب) حمله ور و وارد «اُورشلیم» می شود و بر تمامی قصرها و گنجهای سلیمان و معبد معروف سلیمان مسلط می شود، آنگاه به اتفاق «یربعام» پادشاه ممکلت شمالی بنی اسرائیل به مصر برمی گردد، و این اولین ضربه و تهاجم سنگینی بود که به مملکت «رحبعام» وارد می شد. به هر حال سلوک و رفتار این دو دولت نسبت به هم این گونه بود، تا آن جا که فساد در هر دو دولت به شدت انتشار یافت و اخلاق مردم سخت به انحراف و تباهی کشیده شد، و لواط، زنا و تجاوز شایع شد، و در بسیاری از دورانها، فتنه های داخلی گسترش یافت، امّا روی هم رفته دولت جنوب و مملکت یهودا» نسبت به دولت شمال اوضاع و احوال بهتری داشت، از این رو حدود یکصد سال پس از ساقط شدن شمالیها که نسبت به دولت «یهودا» مساحت و جمعیت بیش تری داشتند، بیش تر داوم یافتند.
چنانچه سنتهای خدای متعال را در سقوط و اضمحلال اُمتها، دولتها و تمدنها مدّنظر بگیریم، متوجه می شویم که مهم ترین علت ریزش و انهدام این دولتها همان فساد، تباهی و انحراف، تضاد با راه و روش مستقیم خداوند، تمرّد کردن و زیربار مسئولیتهای انبیا و رسولان نرفتن بود. به عنوان مثال، علل انقراض و انهدام دولت شمالی «اسرائیل» قبل از مملکت جنوبی «یهودا» را متعدد می بینیم که می توان در موارد زیر خلاصه کرد.
1- تورات می گوید که آنان پرستش خدا را کنار گذاشتند و به عبادت بتها پرداختند، تا آن جا که قرآن کریم می فرماید که ملت بنی اسرائیل به بت پرستی و ستاره پرستی و... روی آوردند: «وَ لَو انَّ اَهلَ القُری آمَنُوا وَ اتَّقُوا لَفَتَحنا عَلَیهِم بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الارضِ؛ وَ لکِن کَذَّبُوا فَاَخَذناهُم بما کانُوا یَکسِبونَ»(3): «و چنانچه مردم شهر و دیار ایمان می آوردند و تقوا پیشه می کردند، همانا ما درهای برکتهای آسمانی و زمین را به روی آنان می گشودیم، اما آنان (آیات خدا و پیام پیغمبران را) تکذیب می کردند، ما هم آنان را به کیفر کردار خویش رساندیم.»
2- انقراض دولت شمالی «اسرائیل» قبل از مملکت «یهودا» بیش تر به تفرقه و آشوب در داخل و عدم تعامل و همکاری با همسایگانشان در خارج، و دوری از تعاون و همکاری با دیگران برمی گردد؛ چرا که قدرت و اقتدار به واسطه اتحاد و همبستگی به وجود می آید، و ضعف و زبونی از گسستگی، انقسام و سقوط ناشی می شود؛ از این رو، خدای متعال در قرآن کریم حول این محور می فرماید: «وَ لا تَنازَعوا، فَتَفشَلُوا وَ تَذهَبَ ریحُکُم»(4): «شما با یکدیگر به نزاع و کشمکش نپردازید که اگر چنین کنید، قدرت و شکوه خودتان را از دست خواهید داد.» بنابراین ما عربها و مسلمانان باید از تاریخ اُمتهای قبل درس عبرت بگیریم: «لَقَد کانَ فی قِصَصِهِم عِبرَهٌ لِاُولیِ الاَلبابِ»(5): «در داستانهای گذشتگان موعظه و عبرتی است برای خردمندان.» در قرآن کریم می توان به سرگذشت بسیاری از رویدادهای ملتها، پادشاهان، اقوام، پیامبران و رسولان، طغیانگران و مصلحان به نظاره نشست و عبرت گرفت؛ چرا که این طرح بزرگ تاریخی، حجم وسیعی از آیات را در کتاب خدا، به خود اختصاص داده و روایتگر حوادث، وقایع و تجارب آن ملتها و اُمتها در عمق تاریخ بشریت است، و نشانگر پیامدها و عواقب سوء نافرجامی از ویرانیها و خرابیهایی است که بر سر دولتها، مملکتها و اقوام فرود می آمد؛ چرا که آنان در حرکت خود، در تضاد با اراده ذات خدا قرار گرفتند. به این دلیل قرآن کریم مجموعه این تجارب عبرت آموز را برای امت اسلام عرضه می کند تا از آنها درس بیاموزند و عبرت بگیرند، و از علل شکست و ناکامی دوری و از اسباب سقوط و سرنگونی اجتناب کنند. آن گاه آنان را به راه فلاح و نجاح دعوت می کند تا این که به قله خیر و نجات خیز بردارند، و با کم ترین رنج و زحمت و مختصرترین زمان و کارآمدترین سابقه و درست ترین اندیشه بتواند به سوی ساختن تمدن، و پیشقراول و الگوی ملتها شدن، پیش رفته و کشتی سرگردان عالم را در این دریای طوفانی و متلاطم به ساحل سلامتی و آرامش برسانند، اما متأسفانه ما همچنان در بی خبری و غفلت به سر می بریم، و حوادث و رویدادها را مطابق میل و خواستمان تأویل و تفسیر می کنیم، نه آن چنان که سنتهای جهان هستی و قوانین ربّانی می طلبند.
به همین خاطر، قرآن کریم ذهن انسانها و افکار امّتها را به سوی تفکّر و تدبّر در گذشته ملتهای قبل معطوف می کند تا عبرت گیرند و موعظه شوند: «اَفَلَم یَسیرُوا فی الارضِ، فَیَنظُروا کَیفَ کانَ عاقِبَهُ الَّذینَ مِن قَبلِهِم»(6): «آیا در زمین به سیر و سفر نپرداخته اند تا ببینند سرنوشت و عاقبت کار اقوامی که پیش از آنها بودند، به کجا انجامید.» آن گاه قرآن باز هم تأکید می کند که: «قُل سیروا فی الارضِ، فَانظُروا کَیفَ کانَ عاقِبَهُ الَّذینَ مِن قَبلُ، کانَ اَکثَرُهُم مُشرِکینَ»(7): «بگو در زمین سیر کنید و ببینید عاقبت کسانی که قبل از شما بودند به چه سرنوشتی دچار شدند که اکثریت آنان از مشرکان بودند.»
حال بد نیست دوباره به شرح و بسط تاریخ بنی اسرائیل، پس از استنباط و به دست آوردن عبرت برگردیم: تاریخ مدوّن در سال 740 ق.م. برای ما حکایت می کند که پادشاه آشوریان «ثغلت فلاسر» به دولت و مملکت شمال موسوم به «اسرائیل» حمله کرد، پادشاه «اسرائیل» حاضر شد به «ثغلت» هزار وزنه (هر وزنه 3 رطل، و هر رطل 12 اُوقیه=2564 گرم)(8) نقره به عنوان باج بپردازد تا او اجازه دهد تاج و تخت پادشاهی مملکت اسرائیل را در اختیار او رها کند. البته تخت پادشاهی آشور را پس از ثغلت در شهر «موصل»، در سال 727ق.م. «شلناصر سوم» به دست آورد، اما بنی اسرائیل از حکومت او سرپیچی کردند، او هم ناچار به سوی آنان لشکرکشی کرد، لذا آخرین پادشاهان اسرائیل، عینی همان «هوشع بن أیله» مجبور شد هدایای زیادی را به او تقدیم کند. پادشاه آشوران، آنها را پذیرفت و به سرزمینش بازگشت. اما هنوز به «نینوا» نرسیده بود که باز هم اسرائیلیان به سرکشی و عصیان روی آوردند. لذا ناگزیر شد دوباره به آنها حمله کند و پایتخت آنها (سامره) را در محاصره شدیدی قرار داد. ولی پیش از فتح شهر درگذشت. اما جانشین او «سرجون دوم» در سال 721 ق.م. باز هم به دولت اسرائیل حمله کرد و محاصره بسیار شدیدی را علیه آنها به مرحله اجرا گذاشت، و بین دو طرف جنگی درگرفت که به زوال کامل و نابودی تامّ و تمام دولت اسرائیل انجامید و لذا «سرجون» اسباط و قبایل بنی اسرائیل را به اسارت گرفت و آنها را وادار کرد از فلسطین جلای وطن کنند و به ماوراء النهر فرات بروند. در آن جا هم یک والی آشوری را از طرف خود بر آنها گماشت.(9)
و اما مملکت یهودا به واسطه پادشاه بابلی، «بخت النصر»، مورد حمله قرار گرفت و به پایتخت آنها، اورشلیم (قدس) در سال 606 ق.م. هجوم برد و آن را تاراج کرد و بسیاری از ساکنانش را مجبور به مهاجرت کرد، و پادشاه وقت آن جا «یهوا کین بن بواقیم» را دستگیر و به همراه عده زیادی از زنان و افراد خاندانش، به محل دیگری تبعید کرد، و «صدقیا بن بواقیم» را به جای او بر تخت سلطنت نشاند. ولی او هم بعداً علیه او تمرّد کرد و«بخت النصر» ناگزیر شد در سال 599 ق.م. به اورشلیم حمله کند، و این بار ده هزار تن از اعیان و اشراف و بزرگانشان را به شهر «بابل» عراق تبعید کرد، و تمامی گنجهای معبد و دربار پادشاهی را با خود برد. پس از این رویدادها «صدقیا» برای بار دوم، به سال 593 ق.م. عصیان کرد، لذا «بخت النصر» ناچار شد برای سومین بار، در سال 586ق.م. به سوی او لشکرکشی کند و به فجیع ترین وجهی «صدقیا» به همراه فرزندان و تمامی اعضای خانواده اش را به قتل رساند. شهر اورشلیم را به کلی ویران و دیوارها و معبد را تخریب، و گنجها را به تاراج برد و شهر را کاملاً به آتش کشید، و ملت «یهودا» را به عنوان اسیر به «بابل» برد و در آن جا به صورت تبعیدی، به مدت پنجاه سال ماندند، که در طول این سالها، اورشلیم همچنان ویران و خراب بود!
و اینگونه بود که «بخت النصر» کار مملکت «یهودا» را در سال 586ق.م. به پایان رساند، همچنان که مملکت «اسرائیل» را نیز در سال 721ق.م ساقط کرد، لذا می توان گفت که این نفی بلند و تبعید، پس از سقوط مملکت «یهودا»، (10) به عنوان «اسارت اوّل» یهودیان شمرده می شود. همه این رخدادها در عهد پادشاه بابلی «بخت النصر» اتفاق افتاد، تا آنجا که «اورشلیم»، در این فترت اسارت و تبعید ملت یهود، تابع مملکت آنان شد، و در همین زمان بود که «احبار» و روحانیون یهودیت، اسفار تحریف شده تورات را نوشتند.(11)
البته کتاب «تلمود» نیز به این نکته اشاره می کند که سقوط دولت یهود و ویرانی آن صورت نگرفت، مگر آن گاه که گناهان بنی اسرائیل به اوج خود رسید، و از آن حدّ گذشت که خدای بزرگ هم آنها را تحمل نکرد. آنان به سخنان «إرمیا» و هشدارهای او گوش ندادند»، در حالی که «إرمیا» یکی از پیامبران آنان بود. پس از ویران کردن معبد، إرمیا خطاب به «بخت النصر» و کلدانیان گفت: «گمان مبر که تو صرفاً به همین قدرت ظاهری توانستی بر «ملت برگزیده خدا» پیروز شوی، بلکه این گناهان آنان بود که آنها را به سوی این رنج و عذاب کشاند.»(12)
اسلوب و راه و روش اشغالگری در قدیم، در مقایسه با آنچه در تاریخ معاصر ما وجود دارد، تفاوت داشت، لذا از طریق مطالعه تاریخ پادشاهان گذشته تاریخ در می یابیم که وقتی پادشاهان و فرماندهان قدیم نسبت به دیگران به خشم می آمدند یا با دولت و ملتی به جنگ و جدال برمی خواستند و بر آنها چیره می شدند، آن مملکت را به اشغال خود در می آوردند. اما راه و روش اشغالگری در آن زمان، از طرف پادشاهان و فرماندهان پیروز، این بود که زعما و اُمرای کشورهای شکست خورده و مفتوحه، همچنین ثروتمندان و اندیشمندان آنان از هموطنان خودشان را به آن سرزمینهای شکست خورده مفتوحه منتقل می کردند، و پس از گذشت نیم قرن افراد به اسارت گرفته شده با محیط جدید و افراد جامعه در می آمیختند، آن گاه به زبانشان سخن می گفتند و دیانت و اعتقاداتشان را می پذیرفتند، و آداب و رسومشان را انجام می دادند، و به طور کلی جزء آنها و در آنها حل می شدند! و اما آن افرادی که به این کشور شکست خورده، به عنوان جایگزین، اعزام شده بودند، فرصت خواهند یافت که به آن سرزمین سامان داده و نظم و قانون خودشان را حاکم کنند، لذا کشور جدید را به عنوان وطن خودشان تلقی می کردند و مردم آن دیار را به عنوان تابعین و پیروان خود می دانستند. خلاصه این که، روش اشغال کشورها و به بردگی گرفتن ملتها در دورانهای قدیم، این گونه بود؛ چرا که «شلمناصر» دقیقاً همین کار را با مملکت اسرائیل انجام داد و بسیاری از آنها را به عراق کوچ داد و نیز بخت النصر همین کار را با مملکت «یهودا»، آن چنان که گفتیم، عملی کرد!
در حالی که شیوه و راه و روش استعمارگران در تاریخ معاصر نسبت به شیوه های قدیم استعمار تفاوت و اختلاف دارد؛ چرا که حالا دولتهای استعمارگر، نیروها و تجهیزات گوناگون نظامی خود را وارد کشور مورد نظر آنها می کنند و مردم آن دیار و منطقه را به زیر سلطه خود می کشند، و نظام داری جدیدی را برای آن کشور به وجود می آورند، ضمن این که منابع و خیرات و برکات آنان را به تاراج می برند، اما مردم آن دیار را از سرزمینشان بیرون نمی کنند؛ همچون استعمار کشورهای عربی مانند: عراق، فلسطین و مصر از طرف انگلستان؛ سوریه و الجزایر از طرف فرانسه؛ و لیبی از طرف ایتالیا. البته این نوع از استعمار خیلی به طول نینجامید و دوام چندانی نیافت. چون انقلابها و جنبشهای آزادی بخش زیادی از طرف ملتهای اسلامی علیه این استعمارگران اشغالگر غاصب به وجود آمد و همین نهضتها و خیزشهای مردمی، باعث شد استعمارگران خسارتهای هنگفتی را-چه از نظر اموال و امکانات و چه از نظر تلفات انسانی-متحمل شوند.
به همین دلیل رهبران استعمارگر به فکر اُسلوب و راه و روش دیگری برای چپاول و غارت کردن کشورهای دیگر افتادند، و این که، رژیمهایی را با رؤسا و حاکمانی از جنس همان مردم مسلمان آن کشورها، به وجود آوردند که در افکار، اندیشه ها، گرایشها و تبعیّتها به همان کشورهای استعمارگر غربی وابسته باشند، از این رو، این رهبران وابسته، سیاستهای غرب کافر را در کشورهای خود به اجرا در می آورند و در مدار آنها مدام می چرخند و برای تسهیل کار خود، دهانها را بسته، زبانها را بریده و سایه سنگین و نظام پلیسی خود را بر سینه های مردم تحمیل و آزادیها را با نام خود «آزادی» مصادره می کنند. در نتیجه عملاً این رژیمهای دیکتاتوری یا شبه دیکتاتوری، زمینه مناسب و شرایط لازم را برای کشورهای استعمارگر غربی فراهم کرده، و در زمینه تحمیل رنج و تلاش، و اتلاف زمان و وقت، و از دست دادن خسارتها و هزینه ها و ایجاد رکود آنها جانانه کمک می کنند، ضمن این که نقشه غارتگران غربی برای استعمار کشورهای اسلامی و عربی، توأم با گرسنه کردن ملتها، و عقب مانده نگه داشتن آنها در زمینه های علمی، اجتماعی و فرهنگ و تمدن است تا امکان استیلا و سیطره یافتن بر آنان سهل و آسان شود؛ چرا که جهل، فقر و بیماری امتها را از پای درمی آورد و ملتها را خسته و فرسوده می کنند تا دیگر نتوانند از هویّت و سرزمین خویش پاسداری کنند.
امروز دوباره روش استعمار جدید وارد مرحله بسیار پیچیده ای شده و اسلوبهای آن به کلی تغییر کرده است، لذا استعمار آمریکا نظام و نظم جدیدی را به نام «جهانی سازی» ابداع کرده که ملتهای کره زمین را-از طریق همسان سازی افکار و اندیشه های کل جهان، سیاستها، اقتصاد، فرهنگ، نظامهای اجتماعی و باورهای اعتقادی آنها-هدف قرار می دهد تا همه چیز و همه کس در عالم و آدم، طبق روش و منش از قبل طراحی شده امریکایی به پیش برود، و با این راه و روش مدرن و طریقه جدید، ایالات متحده امریکا رهبری و زعامت عالم را با کم ترین زحمت، کوتاه ترین زمان و مختصرترین هزینه به دست گیرد، این روش خود یک پدیده فوق مدرن و مختصرترین هزینه به دست گیرد، این روش خود یک پدیده فوق مدرن استعماری سلطه جویانه نوینی است که هدف اوّل و آخر آن این است که همه شئون عالم به صورت یکسان، به یک رنگ و لعاب آمریکایی واحدی، رنگ آمیزی شود. (13) و امروزه فیلسوفان مغرب زمین و اندیشمندان آنها نظریات و تئوریهای جدیدتری را مطرح می کنند، از آن جمله فرضیه «پایان تاریخ» متعلق به «فرانسیس فوکویاما»، یا نظریه «نبرد تمدنها» برخاسته از افکار «ساموئیل هانتینگتون» که هر دو نظریه چیزی جز تحریف و مسخ تاریخ و جهان معاصر نیستند، و هدف از طرح آنها، رسیدن به اغراض پشت پرده سیاسی است.
پینوشتها:
1- در این بخش از کتابهای: «بنو اسائیل...» طنطاوی ص 54 و «تاریخ القدس»، عارف العارف، ص 17 و «تاریخ الاسرائیلیین» شاهین مکاریوس، ص 30 استفاده کردم (مؤلف).
2- به کتاب «القدس فی الخطاب المعاصر» دکتر شفیق جاسر احمد، جامعه الزرقاء، 1998م، ص 332 و نیز کتاب «الطریق الی القدس»، دکتر محسن محمدصالح، ص 31 مراجعه کنید.
3- سوره اعراف/آیه 96.
4- سوره انفال/ آیه 46.
5- سوره یوسف/ آیه 111.
6- سوره محمد(ص)/ آیه 10.
7- سوره روم/ آیه 42.
8- المنجد فی اللغه.
9- به کتاب «بنواسرائیل فی القرآن و السنه»، محمدسید طنطاوی (مأخذ سابق)، ص 59 مراجعه کنید.
10- همان مأخذ، ص 61 و نیز کتاب «تاریخ القدس»، عارف العارف (مأخذ سابق)، ص 22.
11- به کتاب «القدس فی الخطاب المعاصر» دکتر شفیق جاسر احمد (مأخذ سابق)، ص 333 مراجعه کنید.
12- به کتاب «تاریخ فلسطین القدیم»، ظفرالدین خان (مأخذ سابق)، ص 59.
13- لازم است یادآوری شود که مؤلف محترم (ماهر احمدآغا)، کتاب را برای اولین بار، در سال 2002م، چاپ و منتشر کرده، لذا حسب اعتقاد خود، امریکا را تنها ابرقدرت بلامنازع جهان دانسته که از طریق نیرنگ «جهانی سازی»رهبری عالم را به دست گرفته و کار با موفقیت به انجام رسیده است! در حالی که واقع امر این گونه نیست، لذا این جانب (مترجم) لازم دیدم به نکات زیر اشاره کنم:
1) آمریکا از دوران جنگ ویتنام، عجز و ذلّت، خشونت و بربریّت خود را به همه دنیا نشان داد و بالاخره با کلی خسارت، و افتضاح سیاسی و نظامی، دست از پا درازتر مجبور شد از میدان ملتهای مقاوم و سلحشور عقب نشینی کند و ننگ هزیمت را بپذیرد.
2) آمریکا در مهم ترین منطقه خاورمیانه و کل کره خاکی، سخت دچار فَشَل و خَجَل شده و هیچ عُرضه ای در حلّ مناقشه اعراب و اسرائیل نداشته یا نخواسته که داشته باشد، و نمی توان گفت که از اسرائیل حمایت همه جانبه می کند، بلکه باید گفت که اسرائیل، امریکا را وادار به اطاعت و پذیرش کورکورانه از اقدامات جنایتکارانه خود کرده است و می کند، و لذا از هر دو رژیم نزد کل عالمیان منفور و مبغوض هستند.
3) امریکا گرچه پس از فروپاشی بلوک شرق و خارج شدن «اتحاد جماهیر شوروی» و اقمارش در اروپای شرقی و مزدورانش در کشورهای امریکای لاتین، افریقا و خاورمیانه، فکر می کرد که دیگر رقیبی ندارد و به تنهایی سیادت و زعامت عالم و آدم را به دست خواهد گرفت، که در عمل این چنین نشد؛ چرا که سردمداران امریکا دچار غرور و خودبزرگ بینی شدند و سلوکی از خود نشان دادند که منجر به خیزش جهانی و دوری کردن از سیاستهای او از طرف همان متحدان سابق خود و متحدان لاحق شوروی سابق شد!
4) امریکا بر اساس همین طرز تفکر جنون قدرت و غرور ثروت، طرح شیطانی جدیدی را برای به وجود آوردن «خاورمیانه بزرگ و جدید» درانداخت و به عراق و افغانستان حمله نظامی کرد تا بلکه نقشه منطقه را عوض کند و نقش خود و اسرائیل را در آن به عنوان «کلیدداران» سرنوشت همه ملل اسلام تثبیت و مرکزیت دهند، اما چیزی به دست نیاورد جز فضیحت قتل و غارت و کشتار و ویرانی در «گوانتانامو» و «ابوغریب» و نیرومندشدن «القاعده»، «طالبان» و... باز هم در میان ملّتهای منطقه و جهان منفور و ملعون شد، تا آن جا که پایگاه سنّتی خود را در میان مزدورانش در منطقه رفته رفته از دست داد!
5) و از همه اینها صاعقه وارتر و زلزله انگیز تر برای اهداف، تئوریها و ارتباطات امریکا در جهان، نفس وجود و موجودیت «جمهوری اسلامی ایران» است که در تعامل با آن مانده و درمانده است! چرا که ایران امروز جهان معاصر، خود تیغی شده است در گلوی کیان آمریکا و اسرائیل، که نه می توانند آن را ببلعند که مرگشان حتمی خواهد بود و نه می توانند بیرون بیاورند. این تیغ همان اسلام انقلابی، انقلاب اسلامی و امت و رهبر انقلابی است، لذا در ستیز با آنان در گلوی عفن آنان خواهد ماند و بیرون نخواهد آمد، مگر آن گلوی پلید را بریده و خون گوساله سامری را بریزد، و عالم و آدم را از شرّ آنها نجات بدهد و قدرت و صولت انقلاب را به دست آقا اباصالح المهدی بسپارد!
6) و حالا ضعف و ناتوانی، درماندگی و دریوزگی آمریکا تماشایی است، که به چشم خود می بیند چگونه «اسرائیل» که خود زرادخانه سلاحهای فوق مدرن کشتار جمعی امریکایی است و به نیرومندترین ارتش منطقه و به «شکست ناپذیری!» موسوم بوده، نه تنها در مقابل جوانان سلحشور و مؤمن حزب الله در لبنان و در طول 33 روز جنگ همه جانبه، هیچ غلطی نکرد، بلکه فرار و عقب نشینی را بر ماندن و به درک واصل شدن ترجیح داد و نیز در غزه که هم «عِرض خود را بُرد» و هم «زحمت برای امریکا ایجاد کرد»، لذا حق دارد چنین رژیمی هر شب از ترس موشکهای ایران کابوس ببیند که مبادا این موشکها «پاک کن» داشته باشند و با اصابت آنها به سرزمینهای اشغالی، نام و یاد اسرائیل را از جغرافیای خاورمیانه به کلی پاک کند!
7) و حالا آمریکا می بیند که ایران دیگر آن ایران سال 57 نیست، بلکه «یکشبه ره صد ساله» را طی کرده و امت اسلام را به خیزش و بینش واداشته و درعرصه عمل ثابت کرده است که در خندق امروزه، کفر و ایمان در مقابل هم قرار گرفته اند و این علی علیه السلام است که یک بار دیگر-نه «عمرو»- مبارز می طلبد و از ملتهای کران تا کران جهان یارگیری می کند، و جبهه ای را گشوده که در آن دشمن همه چیز و همه کس را آشکارا رها کند و به «نوکر دست نشانده» خود، اسرائیل» بچسبد و بگوید: «ما از اسرائیل نخواهیم خواست که... و دنیا نباید در مورد کلاهکهای اتمی اسرائیل ایجاد حساسیت کند... ودیگر دولتها باید از ما تبعیت کنند... و اجتماع جهانی باید علیه ایران باشد و...!» سیمای کریه آمریکا و اسرائیل و دنیای استکبار امروز این گونه است، لذا نباید از هیچ چیز آنها ترسید، که تماماً سحر باطل است!(مترجم).
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}